خطوطی معوج پشت ظاهر صاف و سادهی ارتباط آدمها
گفتوگو با سپیده سیاوشی نویسندهی مجموعهداستان «فارسی بخند» (نشر قطره و انتشارات ترگمان)
مصطفی انصافی
نام سپیده سیاوشی از مدت ها قبل به خاطر حضور همیشگیاش در جشنوارهها و جوایز ادبی در ذهنم بود تا این که کتابش را بر پیشخوان کتابفروشی دیدم. خودش متولد 1365 است و «فارسی بخند»، اولین مجموعهداستانش متولد 1390؛ که یکی دو داستان درجهیک، چند داستان خوب و چند داستان بد دارد. حتما ارزش خواندن دارد؛ هم مجموعه و هم این مصاحبه که در آن سیاوشی با شکیبایی حرفها و نقدهای جدی مرا شنیده و پاسخی اگر داشته داده. این گفتوگو در روزهای آغازین سال 91 برای سایت لوح- که آن روزها دبیر سرویس داستانش بودم- انجام شد و هرگز فکر نمیکردم «فارسی بخند» در روزهای پایانی همان سال برندهی بهترین مجموعه داستان اول جایزهی گلشیری شود. این شما و این گفت وگو که اگر مجموعهداستان را خوانده باشید حتما ازش لذت میبرید...
مصطفی انصافی
اغلب داستانهای مجموعهداستانت حول محور ارتباط و بحران در روابط شکل میگیرد. این تم البته درونمایهی بسیاری از داستانهای نویسندگان همهی نسلهاست. میخواهم بدانم ریشهی این دغدغه در تو از کجا میآید؟
روابط آدمها همیشه خطی و قابلپیشبینی نیست. همیشه خطوطی معوج پشت ظاهر صاف و سادهی ارتباط آدمها میشود پیدا کرد که ناشی از مدتها کشمکش است. کشمکشهایی که شاید به زبان هم نمیآیند و فقط دو سوی رابطه از آن آگاهند. ریز شدن در این روابط نقطهی آغاز داستانپردازی برای من بوده.
در «برف» و «گمشده»- جدای از این که داستان های خوبی نیستند- اصلا این دغدغه وجود ندارد. آیا اصلا برایت مهم بوده که داستانهای مجموعهات یک درونمایهی مشترک داشته باشند؟
به صورت کلی شاید نشود میان داستانها درونمایهی مشترک پیدا کرد. قصد من هم این نبوده؛ چون این داستانها در زمانهای متفاوت و بدون درنظرگرفتن خط سیری واحد نوشته شدهاند. اما شاید دغدغهی روابط آدمها که در اکثر آنها به چشم میخورد به نوعی پایهی مشترک باشد.
این را هم اضافه کنم که خوب یا بد بودن یک داستان بستگی به این دارد که تا چه حد توانستهایم وارد فضای آن داستان بشویم. در واقع من با گفتن خوب یا بد بودن یک داستان صرفا به این دلیل که حس کنم ماجرا ندارد یا دغدغهای را که من انتظار دارم داشته باشد، ندارد موافق نیستم. بسیاری از داستانها فاقد آن کشمکش و پیچیدگی ظاهریاند. حرفهای «برف» و یا «گمشده» در پس روایت ساده و به ظاهر بیماجرای آنهاست. داستان اغراقشدهی زن و مردی در برف و یا داستان کودکی که چند ساعت دلهرهی یک خانواده و وضع خودش را بیان میکند حرفهای دیگری دارند. نمیخواهم پیشفرضی راجع به داستانها بدهم.
اگر میگویم برف و گمشده خوب نیستند به این دلیل نیست که داستان دغدغهای را که من دلم میخواهد، ندارد یا این که حس میکنم ماجرا ندارند. کشمکش و پیچیدگی، ظاهری و باطنی ندارد. هیچ سوژهی فاقد کشمکش و پیچیدگی اصلا در دنیا وجود ندارد. نحوهی پرداخت داستاننویس است که باید سوژه را تبدیل کند به دغدغهای در ذهن مخاطب. کاری که مثلا کارور میکند شگفتانگیز است. از مسالهای که بهغایت ساده و بیماجرا به نظر میرسد دغدغه میسازد در ذهن مخاطب. اگر سوژه تبدیل به دغدغهی ذهنی مخاطب نشود نویسنده کاری نکرده. دغدغهی شخصیتهایی که در یک موقعیت قرار میگیرند باید برای من مهم شود. در این داستانها مهم نمیشود. حالا تهدید هر چهقدر هم که میخواهد بزرگ باشد.
در مورد انتقال دغدغه با حرفتان موافقم. باید داستان آن حس و به قولی تکان اساسی را در ذهن خواننده ایجاد کند. بعضی اوقات هم داستان میتواند ایجاد دغدغه کند. یعنی نهتنها دغدغه را عنوان کند بلکه آن را ایجاد کند. قصد من در داستان «برف» این بوده. بزرگی آن مطرح نبوده برایم. صرفا خواستم دریچهای تازه به یک پدیده باز کنم.
چه چیز روایت قرمز خاکی شما را جذب خودش کرد؟ این روایت دارد ادا درمیآورد به نظرم. چه دلیلی دارد داستان دو راوی داشته باشد؟ یک بار مهدی راوی است و بار دیگر سمیرا. دو شخصیت از زمین تا آسمان متفاوتند. اما زبان و لحن و واژههاشان یکی است. هر دو هم دارند یک چیز تعریف میکنند. روایت زن کاملا کافی است.
ادا؟... فکر نمیکنم. اینجا هم حس میکنم باید آن چه را که هست دید؛ نه چیزی را که انتظار داریم. تغییر راوی مجالی است برای دید بازتر به یک موضوع. در «قرمز خاکی» اتفاق، یکی است با دو راوی. یکی نزدیک و دیگری دور. این دو راوی میتوانند گوشههای یک اتفاق را از دو دید ببینند. دو شخصیت به طور پنهان همدیگر را میستایند. این که شما میگویید روایت زن کافی است ماجرا و تم داستان کاملا با چیزی که الآن هست متفاوت میشود. میشود ماجرای سمیرا. اما در اینجا داستانِ درون و بیرون یک ماجراجویی مطرح است.
به نظرم آن چه که در داستانهای «خواهری» و «زنها همه شبییه به هماند» و «از آخر به اول» نقطهی قوت است در داستانهای «تاریکی» و «خوبی عزیزم» و «قرمز خاکی» نقطهی ضعف است: شخصیت پردازی خوب در آن داستانها و شخصیتپردازی ضعیف در اینها.
در داستانهای «تاریکی» یا «خوبی عزیزم» آدمها هستند که ماجرا را تعریف میکنند؛ اما آنچه بیش از آدمها و پیشینهی آنها مطرح است، موقعیتی است که به وجود آمده. در واقع تمرکز اصلی بر واکنشها هنگام مواجهه با این شرایط بوده. اما در داستانهایی مثل «خواهری» یا «همه زنها شبیه به هماند» آدمهایی خاص ماجرا را میسازند که پیشینه و زندگی دارند.
بازخوردهایی که از کتابت گرفتی چه طور بود؟ چه قدر انتظارت را برآورده کرد؟
خودم راضی بودم. نقدهای مثبتی نوشته شد و در بعضی سایتها کتاب معرفی شد. باعث امیدواری بود و حس کردم که «فارسی بخند» تا اینجا دیده شده.
کی به این نتیجه رسیدی که وقت چاپ کردن مجموعهداستانت فرارسیده؟
راستش اول فقط به صورت یک ایده توی ذهنم بود. داستانها را جمع و جور کردم و بعضیها را یک بازنویسی کوچک کردم.
چه معیارهایی برای انتخاب ناشر داشتی؟ اصلا چرا کتابت دو ناشر دارد؟
دو ناشر تصمیم خود انتشارات قطره و ترگمان بود. البته اگر کتاب به چاپهای بعدی برسد تنها با نام انتشارات قطره منتشر میشود. برای انتخاب ناشر من لیستی کوتاه از چند ناشر داشتم.
آیا پیش از این که قطره و ترگمان نشر کتابت را بر عهده بگیرند به ناشر دیگری هم مراجعه کرده بودی؟
بله. کتاب از طرف یک ناشر رد شد و ناشر دیگری هم آن موقع کتاب کار اولی نپذیرفت.
از مسائل و مشکلات چاپ مجموعهداستان اول بگو.
شناختهشده که نباشی و کتاب اولت هم که باشد، خوب مسلما با خوشبینی قبولت نمیکنند. از طرفی هم هرچه جلوتر میروی، یعنی وقتی ناشر چاپ کتاب را قبول میکند تازه با دنیای جدیدی آشنا میشوی. من برای این کتاب بعد از پذیرش کتاب با سختی خاصی مواجه نشدم. فقط مدتی نسبتا طولانی کتاب برای دریافت مجوز نشر در ادارهی کتاب ماند.
داستانهات در تعدادی از بهترین جشنوارههای داستان کوتاه در سالهای مختلف برگزیده شدهاند. همچنان هم در جشنوارهها حضور داری. جشنوارهها تاثیری در روند کاری تو داشتهاند؟
اولین جرقهی چاپ یک مجموعه از همینجا برای من به وجود آمد. وقتی داستانها توی چند مسابقه برگزیده شدند به این فکر افتادم که میتوانم به صورت یک مجموعه در بیاورمشان. در واقع مسابقهها آن بازخورد اولیه را به من دادند.
جریان این مجموعهداستانی که حسین سناپور درآورد با عنوان «پرسه در حوالی داستان امروز» که تو هم یک داستان در آن داشتی چه بود؟
این کتاب مجموعهی 15 داستان از 15 نویسنده است که همگی در کارگاههای حسین سناپور در دورههای مختلف داستاننویسی حضور داشتهایم. مجموعهی جالبی است از قلمهای متفاوت.
کار بعدی رمان است یا مجموعه داستان؟
فکر میکنم مجموعه داستان باشد. نوشتن رمان یا بهتر است بگویم داستان بلند با این همه بازنویسی و تغییر نظر کمی کند پیش میرود.
ممنونم از این که وقتت را در اختیار من گذاشتی.
این گفتوگو پیش از این در تاریخ 15 فروردین 1391 در لوح، پایگاه فرهنگ و ادب فارسی منتشر شده است.