مروری بر «خاطرات اردیبهشت» (جعفر مدرس صادقی )
مهدی انصاری
«خاطرات اردیبهشت» اثر جدید جعفر مدرس صادقی در مورد پیرمردی بازنشسته است که با خود قرار گذاشته، خاطراتی را که «خلاصهی وجود» خود میداند،از اول تا پایان اردیبهشت بنویسد و این دفتر(داستان) را تمام کند.
مدرس صادقی اثر جدیدش را به سیاق آثار پیشین و معروفش با صیغهی اول شخص روایت میکند و چنان که از نام آن برمیآید شامل سی و یک قطعهی روایی است از خاطرات مختلف راوی. «خاطرات اردیبهشت» ویژگی فرمی و ساختاری آثار پیشین مدرس صادقی همه را یکجا دارد؛ از نثر آهنگین،روان و خوشخوان گرفته تا طنز موقعیت و طنز زبانی آدمها، تا دیالوگهای دوپهلو و آیرونیدار، تا سفر به خوابها و کابوسهای راوی، همه و همه در این اثر به چشم میخورند. به بیان دیگر نویسنده در«خاطرات اردیبهشت» فرم جدیدی را خلق نکرده و از ویژگیهای سبکی خود پا را فراتر نگذاشته است. البته این به معنای درجا زدن نیست، چرا که بسیاری از موضوعات و مسائل مختلف را میتوان در یک سبک فردی و با فرمی آشنا پرداخت نمود به طوری که هم چنان جذاب، خواندنی و عمیق باشد. مانند همین «خاطرات اردیبهشت».
اما مهمترین ویژگی این اثر سهل و ممتنع بودن آن است. یعنی این سیر خاطرات، این شخصیتهای آشنا،این روابطِ مبتذلِ بین آدمها، و در کل این دور باطل، کاملا برای مخاطب آشنا و باورپذیر است.پس نکته کجاست؟ نکته اینجاست که مدرس صادقی با سادگی هرچه تمامتر و بدون پیچیدهنویسی و شیطنتهای زبانی و روایی ما را از این سطح آشنا و مبتذل به سطحی عمیقتر که همان ترسها و امیدهای انسان است میکشاند و ما را با خود زندگی و چرایی آن رودررو میکند.
«خاطرات اردیبهشت» در مورد تنهایی است. در مورد تقلا برای فرار از تنهاییِ پیرمردی که همسرش مرده و در ظاهر میخواهد به اصطلاح آپتودیت باشد تا بتواند مثل دوران جوانی از زنان و دختران دلبری کند (که همه همکار دختر خودش هستند)، اما این بهروز شدن مضحک، دردسرساز و در نهایت دردناک و تاثربرانگیز از آب در میآید. این نو و بهروز شدن فرار از سنت به مدرنیته نیست، درجا زدن است انگار. پیرمرد مردی کاملا سنتی نیست اما در دنیای او زنده ماندن و همه نیازهای عاطفی و روحی و روانیاش است که او را مجبور به تقلید و همراهی با سلیقهی روز جامعه میکند، هرچند که در دل از این امر خشنود نیست.
به غیر از شخصیت اصلی بقیهی شخصیتهای داستان هم تنهایند. از طاها بگیر تا نوشین و آذر و اردشیر و زن فرانسوی. همچنین همه به نوعی در زندگی سرگردان و سردرگماند. مثل آدمهای دیگر آثار مدرس صادقی.
یکی دیگر از خصوصیات این اثر وجود راوی غیرموثق یا غیرقابلاعتماد است.راوی در جای جای داستان دست به ارزیابی و قضاوت از موقعیت خود و اطرافیان و روابط بین آدمهامیزند، اما همهی این قضاوتها درست، منصفانه و با حقیقت همراه نیست. این خصیصه باعث میشود مخاطب در قضاوتهای راوی شک کند و بدین ترتیب جهانبینی او را زیر سوال ببرد.
نکتهی دیگر در این داستان ترس از مرگ و مردن است. این نکته به خوبی و در لایههای زیرین اثر پرداخت شده و از همان ابتدای داستان راوی در کنار مرگ است و با آن دست و پنجه نرم میکند، هر چند هیچ گاه به شکل مستقیم به این امر اذعان نمیکند، اما میتوان آن را از خلال این خاطرات دریافت. در ابتدای داستان و دراولین فصل خاطرات و اولین روز اردیبهشت، با مرگ همسر و بعد با سکتهی قلبی خودش شروع میکند و در فصل سی و یکم انگار که امیدی به زندگی ندارد میگوید: «امروز روز آخر اردیبهشت است و من هنوز زنده ام.» و در ادامه باز از زبان "موسیو"ی آرایشگر میشنویم که چندین بار به راوی میگوید: «صددرصد مطمئن بودم که مردهای.» این قرینهسازی را در جاهای دیگر داستان نیز میبینیم. مانند مورد تلویزیون، اصلاح سر و صورت راوی، نوشتن و پاره کردن خاطرات، پنچر شدن ماشین، گم کردن ماشین یا خندیدنهای بادلیل و بیدلیل تهمینه و راوی در فصل اول و آخر.
مدرس صادقی با دیالوگهای آیرونیدار و ارزیابیهای طنزآمیزِ راوی، عرصهی وسیعی از مسائل مختلف زندگی را به باد تمسخر و انتقاد میگیرد. از نوشتهی روی قبر همسرش بگیر (ما هیچ اختلاف سلیقهی دیگری با هم نداشتیم، مگر همین که تلویزیون از صبح تا شب روشن بود و آن هم فقط روی کانال یک. همان چیزی که روی سنگ قبرش نوشتهاند: مادری فداکار و همسری مهربان. یا مادری مهربان و همسری فداکار. چه فرقی میکند؟ این چیزها را روی سنگ قبرها بیخودی نمینویسند. همهی زندگی را خلاصه میکنند توی این چند کلمه تا بدانی که دیگر نباید حرفی دربارهی او بزنی وبعدش هم میگویند پشت سر مرده نباید حرف زد) تا وضعیت کتاب و کتابخوانی، دید و بازدیدهای مرسوم نوروز، مجالس و نشستهای هنری، بحثهای سیاسی و...
نکتهی دیگری که در داستان به صورت راز باقی میماند، ماجرای سوار شدن دو نفر به نام هاروت و ماروت به ماشین راوی است. آنها که همزمان به شکلی تهدیدآمیز و طنز، با زور سوار ماشین راوی شده، او را تا خانه میرسانند و وی را نصیحت میکنند که نباید رانندگی کند، عرق بخورد، هرشب این طرف و آن طرف برود، استراحت مطلق کند، توی خانه بنشیند تا مردم به دیدنش بیایند و... جالب اینجاست که، طاها (نگهبان وپرستار پیرمرد) هم میگوید که پریشب همین دو نفر به در خانه آمدهاند و سراغ راوی را گرفتهاند. به نظر میرسد که طاها راوی را دست انداخته است و کل این ماجرا یک توهم بیش نباشد. اما در روایت سیام، راوی میگوید که در جلسهی دادگاه، نگهبانِ سر کوچه شهادت داده که من با دو نفر غریبه وارد خانه شدهام. اما در دادگاه هیچ کس اعترافات او را جدی نمیگیرد و راوی را مجنون قلمداد میکنند.
باید به یاد داشت که هاروت و ماروت دو فرشته بودند که از طرف خداوند مامور شدند که سحر و جادو را بین مردم بنیاسراییل از بین ببرند. آنها با نشان دادن سحر و جادو به مردم میخواستند که راز سحر و جادو را بر مردم آشکار کنند، اما ماجرا شکلی وارونه گرفت و سوءاستفادهکنندگان با سحر و جادوی جدید، بیشتر به فریب مردم پرداختند تا این که خداوند آن دو را به عذاب دنیوی دچار نمود. همچنین در افسانهها آمده است که هاروت و ماروت با استفاده از سحر و جادو برای برهم زدن روابط زن و شوهرها استفاده کردند و عقوبت دیدند. ورود این دو فرشته به جهان راوی و داستان، تاکیدی همزمان طنزآمیز و تهدیدگر بر روابط عاطفی و عشقی پیرمرد است؛ تاکیدی دوپهلو که بار معنایی این روابط را عمق بیشتری میبخشد.
در پایان میتوان گفت مدرس صادقی در «خاطرات اردیبهشت» بدون اداهای فلسفی و روشنفکری دست به هستیشناسی انسان امروز زده است، آنجا که راوی در صفحهی نه داستان میگوید«این نوشته خلاصهی وجود من است»، با نگاهی اگزیستانسیالیستی اشاره دارد به وجود انسان که سراسر پرسش است از خود و بحرانهای وجودی آدمی. «وسواس شدید دارم. هرچه که مینویسم به نظرم درست نیست. مال این است که دیر شروع کردهام؟ مال این است که میترسم؟ مال این است که نمیدانم میخواهم چی بنویسم؟ فقط مینویسم تا به خودم ثابت کنم که هنوز نمرده ام....»
این یادداشت پیش از این در تاریخ ۴ آبان 1393، در خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) منتشر شده است.